مِلودِیِ قَلِبِـ

영원한 것은 없어, 육체를 위한 영혼도 마찬가야

?Who said I'm naughty

?Who said I'm naughty

پارت2 

 

با صدای بلند و مردونه ای گفت :

– ساکت چه خبره....از صداش همه ساکت شدن دختر ها که داشتند غش میکردن خاک برسرتون ندید بدید ها....

خوبه حالا کلاس پر پسره

– این ترم من باهاتون کلاس دارم یه اتفاقی برای استاد قبلیتون افتاده که من به جای ایشون اومدم یکی از 

دخترها که خیلی پرو بود گفت :

–همون که نیومد شما به جاش اومدید خب استاد نمی خواید خودتون رو معرفی کنید؟

–اگه شما ها ساکت باشید چرا بنده ادرین اگرست هستم هستم خوش حالم که این ترم درخدمت شماهام یکی دیگه از دختر ها پرسید :

– میشه بگید چند سالتونه؟

– فکر نمیکنم ربطی به شما داشته باشه

چه بیتربیته....

خدا حفظت کنه برای دوست دخترات به قیافه ات میخوره یه 10 تایی دوست دختر داشته باشی

– سااااکت.....چه خبر؟ از الان دارم بهتون میگم اگه شلوغ کنید یا بخواید سر کلاس من متلک بندازید از همین الان میگم این ترم رو افتادید فهمیدید؟

بشین بابا حال نداریم جو زده شده انگار اولین بارشه اومده سر کلاس...

از دور میشد فهمید که چشم هاش روشنه باید برم از نزدیک دیدش بزنم ببینم طرف زن داره یا نه....

رفت نشست روی صندلی وای نه…

خاک بر سرم…

از روی لیست ها اسم ها رو خوند…

به اسم من که رسید یه ذره تمرکز کرد وای نه یعنی فهمیده؟……

خدا الان با اردنگی من رو بیرون میکنه...

خدایا خودت به دادم برس وای ینی فهمیده؟!

رفتم جلو میز وایسادم...

_بفرمایید استاد

اوه اوه عجب چشم هایی داره به قول ماریا چشم هاش سگ داره…

پدر سوخته چه لبهایی هم داره...

خوش به حال زنش…

خاک بر سرت مرینت حلقه دستشه

– اگه دید زد نتون تموم شد میشه بفرمایید چرا این کارو کردید؟

یعنی از کجا فهمید؟

با خونسردی گفتم:

_ چه کاری استاد؟

_میخوای بگی ادامس ها رو شما نذاشتی…

دلم میخواس زمین دهن باز میکرد من میرفتم توش

– استاد از چی دارید حرف میزنید؟ ادامس چیه ؟

– یعنی میخوای بگی اون ادامس ها کار تو نبود دیگه؟!

– نه کی گفته؟

_از قیافه اتون معلوم بود وقتی من نشستم رو صندلی یک دفع ابرو هاتون رفت بالا

– استاد من.....نذاشت حرفم و بزنم

– از جلسه ی بعد سر کلاس من نیاید…

ای خدا این ترم اخر حالا چه غلطی کنم

– استاد خواهش میکنم

– حرف نباشه خانم بفرمایید بیرون من این کت و شلوارم رو تازه خریده بودم اون وقت شما کار یه دختر بچه ی6 ساله رو انجام دادید!!

– یعنی اجازه نمیدید که من بیام؟

– خانم من دارم به شما میگم از جلسه ی بعد دیگه سر کلاس من نیاید

غرورم رو به خاطر تو بشکنم

– به جهنم راه نده چیزی که زیاده استاد

چشم هاش گرد شد از قیافه اش خنده ام گرفت فکر کنم تا حالا کسی باهاش این طوری حرف نزده بود موقع رفتن گفتم :

کاش به جای 4 تا 8 تا ادامس میذاشتم در رو محکم بستم تو سالن داشتم میخندیدم که موبایلم زنگ خورد

– بله مامان

– مرینت خواستی بیای دو کیلو سبزی بخر

_ مامان من با این قیافه و تیپ برم سبزی فروشی؟

– مرینت همین که گفتم بعدشم زود بیا مهمون ها اومدن

 ای خدا اون ماریا رفته نامزد بازی منه بدبخت باید برم سبزی بخرم....

جلوی یه سبزی فروشی ترمز کردم ماشینم رو پارک کردم رفتم تو سبزی فروشی ماشاالله این مرد ها میخوان ادم رو بخورن با نگاه کردن هاشون خوبه حالا زیاد لباس تنگ نپوشیدم!!!

اونی که سبزی میفروخت یه پسر جوون بود

– جانم خانم چی میخواستید؟

– لطف کنید دو کیلو سبزی بدید

– به روی چشم…

سرم رو انداختم پایین تا سبزی ها رو اماده کنه و بپیچه لای روزنامه

– بفرمایید خانم

_چه قدر میشه؟

– نمیخواد پول بدی فقط این شماره ام رو بگیر

خاک بر سرش به قیافه ی من میخوره با تو دوست بشم

– اقا حساب کنید میخوام برم

– چرا عصبانی میشی؟

اومدم داد بزنم که قیمت رو گفت....

پشت چراغ قرمز که ترمز کردم ماشین بغلی برام بوق زد یه لبخند پسر کش بهش زدم که اب دهنش راه افتاد…

یه چشمک زدم بهش تا اومد شماره بده گاز دادم اهنگ رو تا شماره ی اخر زیاد کردم…

با ریموت در رو باز کردم ماشین رو پارک کردم یه ماشین بنز مشکی پارک شده بود عجب مهمون های باکلاس اومده خونمون که من خبر ندارم در رو باز کردم رفتم تو…

وارد راهرو که شدم صدای حرف مییومد صدای بابا میومد با یه مرد دیگه…

با صدای بلندی سلام دادم

– سلامممم

مرد از جاش بلند شد

_ سلام عزیزم

وا چه برتربیته جلوی بابام چه جوری حرف میزنه

– سلام

–خوبی عمو جون؟چه قدر بزرگ شدی اصلا فکر نمیکردم این شکلی باشی برای خودت خانومی شدی

هااا عمو؟؟؟

این چی میگه بابام دید من دارم با تعجب نگاه میکنم

– مری جان این عموته از خارج اومده وقتی که تو دو سه ماهت بود اون ها رفتن خارج برای همین یادت نیست

اهان شنیده بودم بابا یه داداش داره که رفته خارج بنا به دلایلی هم فامیلش رو عوض کرده

– ببخشید عمو جون که من شما رو نشناختم

– خواهش میکنم عزیزم حق داری که من رو نشناسی

– با اجازه من برم سبزی رو بده اشپزخونه.....

قیافه اش اصلا شبیه بابا نبود از طرز لباس هاش معلوم بود که تازه از اون جا اومده رفتم تو اشپزخونه.....

مامان با یه خانمه داشت حرف میزد حدس میزدم که باید زن عمو باشه

– وای مرینت سلام قربونت برم خوبی؟

این ها کلان مشکل دارن ها....

– سلام

مامان به اون زنه که زن عموم بود گفت:

– امیلی؛ مرینت بزرگ شده؟تو خیلی کوچیک بود دیدیش

– اره خیلی بزرگ شده چه قدر هم خوشگل شده به کی رفته؟

–دست شما درد نکنه دیگه یعنی ما زشتیم؟

– نه عزیزم شوخی کردم

حالا این ها میخوان خاله بازی کنند باهم سبزی رو دادم به مامان رفتم بالا صدای حرف یه پسر میومد اخجون ینی پسر دارن ایول....

رفتم جلوی صدا از توی اتاق مامان بابا می یومد از پشت دیدم یه پسری بود با قد بلند از این هیکلی ها بود

ای جانم چه هیکلی داره یه بلیز استین کوتاه ابی تنش بود با یه شلوار سرمه ای چه قدر صداش اشناست یه سرفه کردم که برگرده همین که برگشت چشم هام 6 تاشد