?Who said I'm naughty
پارت4
_ وا چرا ان قدر عصبانی هستی
– نینو اومده دنبالم باهاش برم بیرون
– الان … مگه کلاس نمیای ؟
– نه نمیام میخوام باهاش برم برای کلاس اخری میام
– خدا خفت نکنه خیله خب زود بیای ها مواظب باش
سر کلاس تنها کسی که با عشق به حرف های استاد گوش میداد من بودم عاشق رشته روانشناسی بودم و هستم …
ساعت 4 بود که الیا اومد
– خوش گذشت؟
– هیس استاد داره نگاه میکنه
– خیلی شیطونی میخوای جواب ندی نده
– هیس با شیطنتگفتم:
– الیا رژت خیلی پر رنگ بود ها
– کوفتتت
موبایلم رو از توکیفم دراوردم که یه وقت دریا زنگ نزنه برام اسمس اومده بود ساعتش رو نگاه کردم برای صبح بود
– به کسی نمیگی که ما نسبت فامیلی داریم ها دوست ندارم حرف زیاد بشه
ادرین بود
خاک برسرش بلد نیست یه سلام بکنه …حالا که اینطوری شد میرم به همه میگم که پسر عموی منه
جواب دادم– هر کاری که دوست دارم میکنم
بچه پرو …سریع مطالبی که استاد روی تخته نوشته بود رو نوشتم کلاس که تموم شد دریا زنگ زد
– الیا کاری نداری؟
– نه قربونت برم برو بای
از دور دیدم سه نفر تو ماشینن..یعنی کیه حتما باز لوکا اون داداش هیزش رو اورده رفتم جلو دیدم
ادرین ….همچین با ژست خاصی نشسته بود انگار کیه ….سوار ماشین شدم فقط به ماریا سلام دادم
لوکا– مرینت خانم سلامت روخوردی
– لوکا حوصله ندارم ها سر به سرم نذار
ماریا زیر گوشم گفت:
– چته با شوهر من درست حرف بزن هااا
روم رو کردم به پنجره فقط لوکا و ماربا با هم حرف میزدن نگام از تو اینه افتاد به ادرین همچین نگاه میکرد انگار من یه کار بدی کردم لوکا ماشین رو پارک کرد پیاده شدیم زیر گوش ماریا گفتم:”
– برای چی این پسره رو با خودتون اوردید؟
– اه مری زشته میشنوه خوب اخه تنها بود گناه داشت نمیخواست بیاد لوکا با زور اوردش
–ایشششش
هر مغازه ای که میرفتیم ماریا خانم لباس عروس ها رو پسند نمیکرد خوبه منم از فرصت استفاده کنم لباس بخرم
– ماریا این لباس مشکیه خوبه برای عروسیت؟
– اره خوشگله فقط خیلی بازه ها…….
– اشکال نداره بابا بیا بریم تو ببینیم چه جوریه
فروشنده اش یه دختره بود تا چشم اش به ادرین افتاد زبونش گرفت خاک برسر پسر ندیدت پیرهن رو برام اورده خیلی خوشگل بود
– مری جونم تو بیا بیا برو بپوش من ولوکا هم بریم دنبال لباس عروس
– ماریا جای دوری نرید ها تا من این لباس رو می پوشم بیاید ها این ادرین هم با خودتون ببرید برای تخفیف گرفتن بیاریدش
– خاک بر سرت نکنن مرینت بیا برو زشته این حرف ها
وقتی لباس رو پوشیدم از دیدن خودم تو اینه کیف کردم خیلی خوشگل بود چون رنگ پوستم سفید بود مشکی خیلی بهش مییومد تنها اشکالش اینه که خیلی مدلش بازه یعنی مامان میذاره بپوشم این رو...در اتاق پرو رو باز کردم داد زدم
– مارییییییا...داشتم میرفتم بیرون که یه دفعه موز زرد جلوم سبز شد
– چته چرا داد میزنی؟صبر کن با لوکا رفته اون مغازه بغل دستی
– برو بهش بگو بیاد زود باش
– کوچولو گفتم صبر کن الان میاد
– کوچلو عمته برو کنار ببینم پسره ی کصخل
تا وسط های مغازه رفتم تازه یادم افتاد با اون لباسم نمیدونستم کجا رو بگیرم سریع دویدم تو اتاق پرو به جهنم همین رو میخرم ماریا هم اگه حرف بزنه میکشمش انگار نه انگار من رو هم با خودش اورده
– ببخشید خانم چه قدر میشه؟
– قابلی نداره 600 تومان تازه تخفیفم بهتون دادم از تو کیفم کارتم رو دراوردم
– کارتت رو بذار تو کیفت من حساب میکنم
– نمیخواد شما برو بیرون من حساب میکنم
– نشنیدی چی گفتم؟بذار تو کیفت کارتت رو
بچه پرو جلوی دختره سرمن داد میزنه ……..حساب کرد اومدیم بیرون رفتیم به طرف مغازه ای که ماریا توش بود
بخدا گشادیم میاد بنویسم خودم اصلا خوشم نمیاد ادامه بدم یه ایده مسخره ای اومد به ذهنم رمانش کردم ولی مگه شما ول میکنینننن
ولی خب چون قول دادم تا پارت اخر میزارمش
البته توقع دارم که حمایت کنید
کامنتا بالای ۲۰
و اینکه میخوام یه فیک بنویسم که خیلی خوبهههه ینی عاشقش میشین اگه بخونینش
بنظرتون بزارمش؟