مِلودِیِ قَلِبِـ

آدمی که درحال گریختن از خویش است.

☆حوصلممم☆

این داستان حوصله من:

حوصلم حامله شد🗿

حوصلم زایید🗿

حوصلم بچش بزرگ شد🗿

حوصلم بچش رف مدرسع🗿

حوصلم بچش رف دانشگاه🗿

حوصلم بچش ازدواج کرد🗿

حوصلم بچش بچه دار شد🗿

عوا حوصلم نوه دار شد🗿