مِلودِیِ قَلِبِـ

영원한 것은 없어, 육체를 위한 영혼도 마찬가야

?Who said I'm naughty

?Who said I'm naughty

پارت3

همین که برگشت چشم ها 6 تاش

– تو این جا چی کاری میکنی؟

چشم های اونم گرد شده بود

_ تو...تو...این جا چیکارمیکنی؟

این اینجا چی کار میکنه...

– ببخشید ها این جا خونه ی ماست ها من باید از شما بپرسم

_ خونه ی شماست یعنی تو مرینتی؟

– په نه په مرینتم دیگه میخوای کلثوم اکبری باشم حالا میشه بگید شما این جا چی کار میکنی استاد؟

با شیطنت گفت:

_ با اجازه من پسر عموتون هستم

– نه.....دروغ میگی؟

_ دوست داری باور نکن 

یعنی استاد بد اخلاق من پسر عمومه!

_ میشه برید کنار میخوام برم

+ بفرمایید

نفهمیدم چه جوری رفتم تو اتاقم وای نره به مامان بگه من چی کار کردم....

لباسمو با یه کراپ و شلوار جین عوض کردم رفتم به ماریا اس دادم

_ کجایی؟ یه وقت خجالت نکشی ها

+ من با لوکا پایینم بیا

– کوفت بگیری ماریا....

موهام رو محکم با کش بستم…

یه نگاهی تو اینه به خودم انداختم......

موهام رو تازه رنگ کرده بودم و رنگش از همیشه بهتر شده بود…

همگی سر میز نشسته بودن....

چه قدر این مامان بابا برای من احترام قائلن اخر شرمنده میکنند من رو یه جا کنار ماریا خالی بود رفتم نشستم دقیقا روبه روی ادرین همچین اخم کرده بود انگار چه خبره فکر کرده این جا هم استاد انقدر از پسر های مغرور بدم میاد 

مامانم رو که به ادرین و گفت:

– پسرم برای چی کت و شلوارت کثیف شده بود مامانت گفت تازه خریده بودیش؟!

غذا پرید تو گلوم خدا خودت کمک کن الان ابروی من رو جلوی همه میبره یه نگاهی به من کرد

– یکی از دانشجو هام ادامس گذاشته بود زیرم زن عمو

– اوا خاک بر سرم راست میگی مادر چه ادم بیشعوری بود خدا ازش نگذره

چشم هام گرد شد…

این مامانم ها چه حرف هایی میزنه باز جای شکرش باقیه که از من حرفی نزد....

نهار رو که خوردیم بابا و عمو رفتن بالا ادرین و لوکا هم نشستن به فیلم دیدن

_ ماریا خانم خوش میگذره میری برای خودت نامزد بازی

– بله تا چشت در بیاد خیلی خوش میگذره

– حالا یه وقت تو دوران نامزدی مامان نشی مواظب باش ها

– مرینت خیلی بیشعوری بی ادب

– عزیزم گفتم مواظب باشی

– درد

_ به چی میخندی بچه پرو اصلا احترام نذاری ها انگار نه انگار من 5 سال ازت بزرگ ترم ها با صدای ارومی طوری که زن عمو نشنوه گفتم:

– ماریا این ها برای چی اومدن؟

– برای کار ادرین؛ ادرین قرار شش ماه این جا تدرس کنه دوباره برگرده المان فکر کنم عمو زن عمو هم میخوان بمونن

– اه چی چی بمونن پس هتل این جا چه نقشی داره  برن اون جا من هیچ حوصله ندارم ها

– هیس زشته چه قدر تو بی ادبی خونه به این بزرگی حالا چند وقت بمونن چی میشه با صدا کردن مامان بحثمون ناتموم موند

_ مری جان مادر این چای ها رو ببر تعارف کن

_ مامان به این ماریا بگو من حوصله ندارم

_ بیا برو ان قدر حرف نزن

اه همه ی این کار ها رو منه بدبخت باید انجام بدم… سینی و بردم تو هال اول به لوکا تعارف کردم و بعدش به استاد گرامی

– بفرمایید 

یه نگاهی به چشم هام کرد و گفت:

_ من نمیخورم

کوفت خوب از اول بگو چرا عین دیو دو سر نگاه میکنی…

بالا هم بردم برای بابا و عمو…

شب موقع خواب به این فکر میکردم که چجوری میتونم ادرین رو راضی کنم که این ترم اخر رو با خیال راحت پاس کنم از خواب که بیدار شدم سریع رفتم پایین که کلاسم دیر نشه.....

ادرین و عمو سر میز نشسته بودن

– سلام عمو.....

برگشت به طرفم

_ سلام گل دختر خوبی عزیزم؟

– ممنون عمو جون اما ادرین جوابم رو نداد به جهنم…

صبحونه که تا اخر خوردم رفتم بالا لباسهامو عوض کنم در اتاق باز شد

– ماریا باز تو بدون در اومدی تو؟+

_ دلم میخواد اتاق خواهرمه اتاق تو که نیست

– شاید من دلم بخواد دوست پسرم رو بیارم تو اتاقم تو همین طوری عین خر میای تو

_ خیلی بی ادبی_ شما لطف دارید زود حرفت رو بزن 

_ میخوام برم دیرم شده

_ امروز بعد ظهر میخوام با لوکا برم لباس عروسی بگیریم تو هم میای؟

_ وای اخ جون اره میام فقط بیاید دنبالم دم دانشگاه

_  باشه پس ساعت 6 میام

_ کاری نداری من برم؟

_ نه عزیزم بای

ادرین هنوز داشت صبحونه میخورد کارد بخوره تو شکمت چه قدر میخوری الهی بترکی من از دستت راحت شم عجب هیکلی داره یادم باشه از زن عمو بپرسم چرا نامزدش رو نیاورده اخه این طوری من باید هر دفعه که نگاش میکنم گناه کنم…

سوار ماشین اژانس شدم

– پیش به سوی علم و عشق بازی…

الیا دم دانشگاه منتظرم ایستاده بود

– به به الیا خانم خوبی؟

_ مرینت کجایی پس؟

– وا چرا انقد عصبانی؟ 

 

گفتم که تا پارت 3 شرطی نیس 

شرط پارت 4 

20 لایک: 

30 کامنت: