مِلودِیِ قَلِبِـ

آدمی که درحال گریختن از خویش است.

°•★دخترک موطلایی★•°

+دخترک موطلایی لب دریا ایستاده بود باد توی موهای بلندش میپیچید و درست مثل موج های دریا موهایش در تلاطم بودند

درست همونطور که همیشه رویایش را میدید بلاخره به ارزویش رسیده بود

کنار دریا با حال خوش

شروع کرد به قدم زدن 

و سپس دویدن

حالش خیلی خوب بود

لبریز از احساس زندگی و شادی بود

هیچ گاه باورش نمیشد که به این نقطه برسد

همیشه با خود فکر میکرد که قراره فقط به تحمل کردن اماده دهد

و اما حال 

حال اون واقعا احساس زنده بودن میکرد

انگار تازه چشم گشوده بود بر زیبایی های شگفت انگیز دنیا

و بلاخره دریافت 

که اری

حتی بدترین چیز ها هم روزی به پایان میرسند

و حتی از سخت ترین جاده ها هم میتوان عبور کرد.. 

☆آنی☆

میون این همه فاز منفی یه امیدی بهتون بدم 

بخدا حلالتون نمیکنم اگه اسکی بریدد